We just found this, a translation of Phinneas’s Waves of Struggle article. We’re pasting the translation below. Since we don’t speak the language we’re not entirely sure what to make of this but we’re flattered and pleasantly surprised. If the translator(s) read this, thank you for translating this article! Regretfully, we mostly just speak English so it is hard for us to read your web site. We would like to know more about you, if there are any English-language writings of yours, and if you want to correspond with us please email us at recomposition.blog@gmail.com. If anyone who can tell us more, please do so, we appreciate it.
مقدمۀ مترجم
اتحادیه کارگران پست کانادا می نویسد: “پست کانادا مبلغ دو ونیم بیلیارد دلار برای مدرنیزه کردن پست، قصد سرمایه گذاری دارد“. اتحادیه معتقد است که برخی از این سرمایه گذاری ها اثر منفی دارد. مجموعه این تغییرات سبب می شود که نامه رسانان زمان بیشتری صرف حمل و نقل، و زمان کمتری صرف طبقه بندی کردن نامه ها، خواهند کرد. با تغییرات جدید کار تحویل خیلی مشکل خواهد شد، زیرا کارگران باید، ضمن راه رفتن، کار خواندن آدرس ها را هم، انجام دهند. نیاز به نیروی کار، بدلیل ماشینی شدن، بخش هائی از کار، کمتر خواهد شد. شیفت های شب کاری نسبت به روزکاری افزایش خواهد یافت، زیرا محموله نامه ها، اغلب در شب به اداره پست می رسد. شدت کار، بالا خواهد رفت، زیرا ماشین های جدید، سریع تر کار می کنند. اتحادیه می گوید که سود این کارها فقط به جیب شرکت پست می رود، و می خواهد که شرکت پست، کارگران را هم، در سود سهیم کند. در هیچ سطری از این تحلیل، نشانی از مبارزه جوئی دیده نمی شود. حتی حرفی از مقابله با عواقبی که در انتظار کارگران پست است، دیده نمی شود، بلکه فقط پیشنهاد می کند، که پست، کارگران را هم در سود حاصله سهیم کند. حرفی از این که این سود چیست، چگونه سود حاصل می شود، در میان نیست. حتی “سعدی” وار در پند و نصیحت به ملوک، از مثال هایی که تقابل با آن ها بود حرفی نمی زند، یعنی از مبارزات کارگران حرفی بمیان نمی آورد. به همین سبب است که، وقتی کارگران، خواه عضو اتحادیه، خواه غیر عضو، تصمیم به تقابل با کارفرما می گیرند، و آماده اعتصاب عمومی و سراسری، هستند، این مبارزه جوئی عمومی، را به مبارزه گردشی، یا دوره ای در شهر و ادارات، تقلیل می دهد. با این حرکت، از اتحاد کارگران، که قدرت آن ها را، بالا می برد، جلوگیری می کند. با این حرکت ضعیف، کارفرما، قوت قلب می گیرد، و به معلق کردن کارگران، ابتدا جزئی و سپس کل حدود ۵۰ هزار کارگر پست، اقدام می کند. کارگران برای دفاع از منافع خود تصمیم به عمل مستقل از اتحادیه و با مدیریت و هماهنگی خودشان می گیرند. و در نهایت موفق می شوند جلوی اخراج کلی کارگران را بگیرند. اما سایر موارد از جمله بیکار شدن کارگران با طرح ماشینی کردن، کاهش انواع بیمه ها، جانشین ساختن تدریجی، کارگران قراردادی موقت، با کارگران رسمی، و پرداخت دستمزدها و مزایای کمتر، به آینده، و به مذاکرات سه جانبه بین اتحادیه، کارفرما و دولت سپرده می شود. یعنی، دستاورد مبارزه مستقل و جمعی کارگران، در تقابل با کارفرما، تجربه دخالت پایه ای کارگران، در چگونگی حرکت، و دفاع مستقیم از منافع شان، به چیزی در گذشته، نه راهی برای آینده، تبدیل می شود. به همین سبب می بینیم که در مطلبی که کانون مدافعان حقوق کارگر با عنوان؛ ” اعتصاب کارگران پست و درس های آن” می نویسد، “رد پایی از کارگران نیست“. از آغاز تا پایان، در مناقب اتحادیه کارگران پست کاناداست. تنها در جائی به این بسنده می کند که ” کمتر دیده شده که اعضای سندیکا، علیه سیاست های اجرائی سندیکا، معترض هستند“. اما هیچ از نوع اعتراضی که این بار وجود داشت، و به شیوه ای که کارگران، در مقابل شیوه مرسوم اتحادیه، بکار بردند، اشاره ای هم نشده است. برای نشان آن چه که کارگران به شخصه انجام دادند، و تصمیماتی که گرفتند و نظراتشان، به ترجمه مقاله زیر اقدام کردم. اما ترجمه این مقاله بمعنی توافق با نقطه نظرات نویسنده در کل نیست. اما معتقدم هر مبارزه کارگری در هر کجای دنیا که انجام گیرد به ویژه اگر به موفقیت هائی مخصوصاً در زمینه خود سازمان دهی، خود تصمیم گیری، ارتباطات کارگر به کارگر و حذف واسطه های تقلیل دهنده، دست یابد، باید، دستاوردهای آن؛ برای اطلاع و درس آموزی، برای تجزیه وتحلیل و نقد، جهت ادامه مبارزه ، در اختیار سایر کارگران قرار گیرد. بنظر می آید نویسنده از زمره چپ اتحادیه ای است و اشکال اتحادیه را در بورکراسی آن و دوربودن آن از پایه های کارگری می بیند. این مقاله در حقیقت می تواند به عنوان دنباله مقاله ” اتحادیه از توهم تا واقعیت” به همین قلم، به حساب آید.
کلمات داخل پرانتز و تاکید ها از من است.
امواج مبارزه ، کارزار زمستانی در اداره پست ادموندتون
نویسنده : Phinneas Gage ترجمه و تنظیم: فریده ثابتی، جولای ۲۰۱۱
شروع واقعه در وینیپگ Winnipeg کانادا بود، جایی که شرکت پست، آن جا را برای نقطه آغاز تغییرات تکنیکی و پرسنلی، در نظر گرفت تا بعد آن را که بزرگترین تغییرات در طی ۳۰ سال گذشته است، به کل کشور گسترش دهد. قبل از آن نامه ها توسط ماشین دسته بندی می شد و سپس نامه بران یا پستچی ها آن ها را به مقصد می رساندند. بدین طریق بخش اعظم وقت آن ها در خارج از اداره سپری می شد. با تغییرات جدید صدها شغل این حوزۀ کاری در شهرهای بزرگ کانادا از بین می رود. سرویس حمل نامه و تحویل نامه تقریبا بطور کامل حذف می شود و کار همه این سرویس ها برشانه های نامه رسانان گذاشته می شود. کار آن ها از دو نظر سخت تر می شود اولا باید به جای یک بسته دو بسته را حمل کنند و چشم و حواسشان باید همزمان هم به بسته و نرم افزار و هم به راه باشد. مدیریت مشکلات گوشزد شده را ندیده می گرفت. و قول و قرارهای زبانی اتحادیه برای حمایت نیز چیزی را تغییر نداد.
وقتی تغییرات جدید در وینیپگ انجام گرفت صدمات ضمن کار بالا رفت و با اضافه کاری اجباری به سقف خود رسید. کار روزانه ۱۲ ساعته غیرقابل تحمل بود. کارگران احساس می کردند که نه فقط صدمات ضمن کار بالا رفته بلکه موقعیت خانوادگی آن ها هم به خاطر زمان طولانی کار روزانه صدمه دیده است. اما علی رغم مشکلات، بسیاری از کارگران اصرار داشتند که به طرح وقت داده شود زیرا هر سیستم جدید نیاز به زمان دارد!!
روزها طولانی بود و کارگران بیشتری دچار صدمات بیشتر می شدند. سه ماه گذشت تا بالاخره کارگران دست به عمل زدند. و این روز ۲۲ نوامبر ۲۰۱۰ بود. نامه رسانان با رسیدن به انبار شروع کردند به جداکردن نامه ها با شیوه های قدیمی به جای این که از متد ماشین های جدید استفاده کنند. مدیریت برای تلافی و تنبیه آنان، سرکارگران را معلق کرد و کارگران جدیدی را بکار گرفت. بعد از این که همه کارگران آن شیفت معلق شدند. موج دوم کارگران به انبار رسیدند و بیدرنگ به حمایت از همکاران خود کار را خواباندند. سپس کارگران سایر انبارهای پست شهر از حق خود برای امتناع از انجام کار ناسالم استفاده کردند. مدیریت به عنوان این که اتحادیه کارگران را تحریک کرده است، هیات مدیره اتحادیه را با قفل کردن دفتر اتحادیه از انبار بیرون کرد، در حالی که اتحادیه در این حرکت نقشی نداشت.
موج مبارزه جوئی
زمانی که خبر اعتصاب به شهر ادموندتون رسید کارگران پست ادموندتون بلافاصله در حمایت از همکاران خود دست به عمل زدند و خبر اعتصاب را طی دوساعت در تمام شهر پخش کردند. چگونگی رسیدن خبر این طور توضیح داده می شود؛ کریستینه خودش را آماده کرد. بعد یک نفس عمیق کشید و پرید روی یکی از صندوق های پست و شروع به فریاد زدن کرد“کمک، کمک، از من دزدی شده است“. دریائی از چشم باو دوخته شد؛ انگار که کریستینه عقلش را از دست داده است! ” شرکت پست از همه ما دزدی می کند، آن ها در حال دزدیدن حقوق بازنشستگی ما هستند. آن ها دارند پست کانادا را درو می کنند. آن ها دارند به حق کارگرانی که هنوز در این جا استخدام نشده اند، دستبرد می زنند. ما نیاز داریم که باهم بپا خیزیم. نیاز داریم به آن ها نشان دهیم که ما پشت آن ها هستیم و با آن ها و در کنارشان در مبارزه خواهیم ایستاد. بعد او توضیح داد که اوایل هفته کارگران در اداره پست وینیپگ بدلیل بکارگیری تکنولوژی پیشرفته که سبب از بین رفتن محل کار و مشاغل زیادی شد، اقدام بیک اعتصاب( مستقل از اتحادیه، موسوم به) «وحشی » کردند.
او توضیح داد که وینیپگ محل آزمایش متد جدید کار بود و این که درآن جا کارگران تنها برای خودشان مبارزه نمی کنند بلکه برای همه کارکنان پست در سراسر کانادا مبارزه می کنند و این که ما باید از آن ها حمایت کنیم. شبیه چنین حرکتی در سایر مراکز پست هم بوجود آمد. یک وبلاگ برای ارتباط کارگران درست شد تا همگی با شرکت در آن قدم های بعدی را تعیین کنند. کارگران حرکت می کردند و ابتکار عمل را در دست داشتند و اتحادیه در گرد و غبار پشت سرکارگران حرکت می کرد.
این حرکت بصورت مرکزی سازماندهی نشد و خودبخودی هم پیش نیامد. علیه اتحادیه هم نبود. ما در حال انجام چیز جدیدی متناسب با شرایط خودمان بودیم. همه تصمیمات مبارزه توسط توده های کارگر گرفته می شد. از طریق برنامه ریزی اجتماعات و هماهنگی از طریق یک کمیته سازماندهی در ارتباط با چیزی که بعد از اعتصاب وحشی دلتون رخ داد. بعد اکثریت ما به این نتیجه رسیدیم که ما به چیزی نیاز داریم که بتوانیم آن را عملا، برای توسعه عمل مستقیم در محل کار، در اداره پست، بکار بندیم!
در آغاز کار، نقش اتحادیه بیشتر قابل رویت بود اما بعد نقش اتحادیه عمدتا روی این گرایش متمرکز شد: “اول موافقت کن، بعد شکایت“. این چیزی بود که جزو اولین درس های اتحادیه بود. این، مدل تفکر ما بعنوان اعضای اتحادیه کانادائی کارگران پست (CUPW) بود. بدین معنی، که اگر نزاعی با کارفرما وجود دارد، پاسخ ما انجام آن به شیوه ای است که بما گفته شده بود، و این شیوه از بالا به پایین دنبال می شد. بدین معنی، که اتحادیه بعنوان واسطه، آن را از طریق شکایت و از کانال های قانونی پیش می برد. کاری که اتحادیه ها از جنگ جهانی دوم به بعد تا به حال و شبیه هم پیش می بردند.
بسیاری از ما نوشته ” نقش اتحادیه در دهه ۷۰″مارتین گلابرمن Martin Glabermanو“اتحادیه با رهبرانی که در محل کار اقامت دارند” استان وایر Stan Weirرا خواندیم. تفکر آن ها در رد اتحادیه بعنوان سازمان های مبارزه طبقاتی، در ما تاثیر بسیار گذاشت، و چگونگی پاسخگوییCUPWبه مبارزات کارگران ساده، برای ما طنین انداز شد. ما باور داشتیم که کار اتحادیه ها، بعنوان ارگان واسطه ای بودن، نه ارگان مبارزاتی، بما و به CUPWصدمه می زد. ما در مقابل” اول موافقت کن، بعد شکایت” رویکرد دیگری را؛ چیزی را مثل نقشی برای مدیریت “هم اکنون بما احترام بگذار یا منتظر عواقبش باش” را می خواستیم.
در برخی موارد ما با روسای اتحادیه هم نظر بودیم. اکثر اعضای هیات مدیره، در رابطه با این که نیاز به اقدامات بیشتر توسط پایه های کارگری است، موافق بودند. اما وقتی می خواستیم دست به عمل بزنیم، تعداد زیادی از فعالین اتحادیه، هرچیزی را که ممکن بود به ظن شان، به سمت ” یک اعتصاب“، یا هرچیزی که بوی تقابل می داد، مثل ” راه پیمایی بسمت دفتر روسا” در زمانی که تعداد زیادی از کارگران با لیست خواسته ها خواهانش بودند، یا چیزی که بنظر خیلی شخصی می آمد، مثل” سد کردن جلوی راه یک مدیر ارشد“، متوقف می کردند، و در مقابل، پیشنهاداتی مثل گذاشتن رالی یا کمپین یا میتینگ را می دادند. این پیشنهادات در جای خود شاید خوب بودند، اما من مدیران چندانی را ندیدم که با کمپین و شبیه آن فکرشان را تغییر دهند. ما می خواستیم مشکلات را، همان جا که رخ می دهد مورد برخورد قرار دهیم …
در نهایت تنش بین نیاز به فعالیت های مستقل و دیسیپلین اتحادیه ای، که امری مرکزی برای اتحادیه گرائی سنتی است، گسترش یافت.
ایجاد زیرساخت
ما نتایج اعتصاب وحشی دلتون را، به مثابه علامتی می گرفتیم که کارگران مایل به انجام آکسیون هستند اما آن چه که آن ها(اتحادیه ها) می خواستند حمایت بود. ما هم چنین، از آخرین موج مبارزه، دانستیم که جریان اطلاعات، از طریق دفتر اتحادیه فیلتر می شد. اغلب بحث های زیادی بصورت پیام، برای دفتر اتحادیه ارسال می گردید و کار زیادی انجام می شد، تا آن ها مطمئن شوند که این بحث ها، با آن چه که اتحادیه می گوید تضادی نداشته باشد و این امر ما را فلج می کرد زیرا نمی توانستیم با اعتصاب، حمایت زبانی بکنیم، چرا که می توانست بعنوان تخلف از بند ( اعتصاب نه) در قرارداد ما باشد. کارگران دلتون، انتظار اکسیون حمایتی، از حرکت خود را داشتند، و اگر انجام نمی شد، روحیه شان تضعیف می گردید … ما قصد دوئل با استراتژی اتحادیه را نداشتیم … ما تصمیم گرفتیم، بعنوان فعال CUPW طرح عمل مستقیم را ترویج کنیم. تصمیم گرفتیم گروهی درست کنیم، که دست به عمل می زند. ما تصمیم گرفتیم، کمیته نظارتی و کمیته های محلی را، برای این منظور درست کنیم. برداشت ما این بود، که این کار یک مبارزه سیاسی باشد، برای ایجاد اتحادیه ای که مبتنی بر پایه های کارگری مبارزه جو است، و آن ابتکارات، می تواند از پایه و مستقل از سلسله مراتب اتحادیه ای، یا ساخت رسمی آن بیاید.
اکثریت ما تصمیم گرفت، که ازمبارزات در هیات اجرایی محلی و سایر مبارزات سیاسی در CUPW، می شود، نقبی به سازماندهی و ایجاد جنبش در پایه، بنفع عمل مستقیم زد. ما علاقه ای به بحث با همکاران اعضای اتحادیه مان نداشتیم. ما قصد داشتیم برای بهبود زندگی شغلی خود، برعلیه روسا مبارزه کنیم. سرپیچی از سیاست های محلی اتحادیه سخت تر از آن بود که ما انتظار داشتیم. اما اجرای آن سیاست ها هم دیوانگی بود، که ما سخت کوشیدیم از آن اجتناب کنیم.
اولین قدم ما در کمیته نظارت و کمیته سازمان دهی، ایجاد “قواعد مربوط به انتظامات” بود. مدیریت بین اعضا چرخشی بود. هر نفر قواعد مربوط به انتظامات را، در اجتماعات ماهانه، آموزش دیده بود. دقایقی چند وقت صرف می شد و بین اعضا می گشت، و برنامه، براساس آن چه که اعضا می خواستند انجام دهند بود. ابداً مخالفتی با آن وجود نداشت.
حدود یک سال طول کشید، تا کمیته حالت کارکردی گرفت. در حالی که کمیته مشغول رتق و فتق امور بود، ما می خواستیم درکی داشته باشیم، از این که، محل کار کجاست؛ چند عضو باهم، بررسی ای را انجام دادند و آن رابین همکاران ما، کارگران پست پخش کردند.این بررسی، بما درک شگرفی، از جائی که نیروی کار در آن بود، داد. ما دریافتیم، که اکثریت عظیمی، خواهان اعتصاب بود، اگر که دلایل درستی برای اعتصاب وجود داشته باشد- به ویژه در رابطه با بازنشستگی و امنیت کاری . این بما این ایده را داد که چه مسائلی محرک هستند. این بررسی موجب انتقادات غیرمنتظره ای شد، زیرا ما تصمیم به انتشار نتایج آن گرفتیم. افرادی در هیات اجرائی اتحادیه، احساس کردند که این بتواند با استراتژی چانه زنی ما در اتاوا موافق باشد.
ما هم چنین به این درک رسیدیم که نیاز به شکستن، انحصار ارتباطات از طریق دفتر اتحادیه، داریم. در جریان اعتصاب وحشی دلتون، با حرکت آهسته دفتر اتحادیه، و تردیدشان در به جریان انداختن اقداماتی، که احساس می شد بعضی شان مغایر با توافقنامه جمعی اتحادیه باشند و یا به نظرشان بسیار ریسک آمیز بود؛ دچار اختلال می شدیم. با توجه به این وضعیت، ما تصمیم گرفتیم ارتباطات (مستقل) خودمان را ایجاد کنیم. شروع کردیم، به ساختن یک شبکه ارتباطی در پایه. شبکه ما، توسط دفتر اتحادیه تعیین نمی شد. تنها یک مرکز هم، وجود نداشت. اطلاعات هم فیلتر نمی شد. گویی ما سیستم اعصابی، برای مبارزه با کارفرما، ایجاد کرده بودیم.
طی این کارزار، ما شروع کردیم، به تهیه لیست کسانی، که در هر مرکز پست، در مبارزه بودند. بعد، شماره تلفن و ایمیل آن ها، به لیست اضافه گردید که برای توسعه شبکه، بکار گرفته شد. ما شروع کردیم، به انتشار پیام های نوشتاری و نوشتن مقالات داخلی، که بعضی از آنها را هم وارد خبرنامه می کردیم. یک تم عمومی، برای ما وجود داشت، که عبارت بود از فعالیت مستقل- سازماندهی کن، بدون این که خواهان اجازه باشی!
خود فعالی یا بوروکراسی
گاهی در روزهای عمل، اختلالاتی از اتاوا، در کار ما ایجاد می شد. این ها، معمولا مصادف بودند، با تاریخ های مهم هیات اجرائی ملی. آن ها، معمولا براساس کمپین های بیروح، عمل می کردند. در حالی که ما، می خواستیم باروح و زنده حرکت کنیم.
بعلاوه، در این روزهای عملیات، کمیته شروع کرد، به ترویج سایر اقدامات. بعضی ها، در نشست کارکنان مداخله کردند. بعضی از انبارها، راهپیمائی خارج از محل کار، ترتیب دادند و یک انبار ویژه یعنی انبار “ویتمور جنوبی“، اعتراضات مرتبی را، سازمان داد. در یک انبار دیگر، یک عضو کمیته، کوشید چیزی را، برای روز ملی سازمان دهی کند. او، تا دیر وقت، برای ساختن علامتی مربوط به مطالبات ملی، در آن جا ماند، و اعلامیه ای مربوط به مذاکرات را، تهیه کرد. بیشتر کارکنان، اعلامیه را برداشتند. اما هیچ کدام، برای کشیک اطلاعاتی، به تاسیسات او نپیوستند. اما مدتی بعد؛ یعنی یک هفته بعد از آن، پست چی های کمکی همان تاسیسات، فراخوانی دادند، و از همه خواستند، برای اعتراض به اضافه کاری اجباری و کمبود نیروی انسانی، به هم بپیوندند. ما به فداکاری این خواهر و کار سختش احترام می گذاریم، این حادثه، درس مهمی بما داد. این که به وضوح، کارگران مایل به جنگیدن بودند، اما اتحادیه را، مربوط به آن جنگ نمی دیدند. بسیاری از کارمندان اتحادیه می خواستند، کمپین از پایین و سایر تاکتیک های قانونی را، به جای ایده های ریسک آمیز کارگران، بکار بندند. مسائلی که کارمندان اتحادیه- برای عمل- انتخاب می کردند، اغلب، با آن چه که کارگران پست کانادا و اعضا، برایش انگیزه جنگیدن داشتند، متفاوت بود. کارگران، در مقابل چیزهایی که کارمندان اتحادیه، از آن دفاع می کردند، ، به جای مطالبات فیلتر شده بیروح مطرح شده توسط کارمندان اتحادیه، یعنی” حالا موافقت کن، بعد شکایت” یا ” حالا قبول کن چون که داریم محکم کاری می کنیم و بعدا راجع به آن مذاکره خواهیم کرد.”، بیشترجانب، اقدامات مخاطره آمیز را می گرفتند. آن ها موضعی گرفتند، که مستقیما با مدیریت، مقابله می کرد.
دوره (آموزشی)
قدم بعدی ما، ایجاد دوره ای برای ترویج اقدام مستقیم، در محل کار بود. ایجاد این دوره، با مقاومت چندی، از طرف اکثریت هیات اجرائی محلی، مواجه شد. اکثر موضوعات این دوره، از دوره های CUPW در رابطه با، چگونگی به نقشه آوردن پایه ها برای طرح یک کمپین، گرفته شده بود. ما همچنین، نشریه ای بنام؛ ” چگونه کارفرمایتان را اخراج کنید” بیرون می دادیم. یک آموزش عملی به عنوان تمرین هم داشتیم، به این صورت که در جایی که اعضایش یک کایت نظارتی را، با یک جعبه از منابع اتحادیه می سازند و یک نمایشنامه را اجرا می کنند که برای آموزش اعضا، بین کارگران صنعتی جهان بکار می رود و طی آن کارگران، راهپیمایی شبیه سازی شده ای را، بسمت دفتر رئیس انجام می دهند.
در آغاز وقتی که ما کورس(دوره آموزشی) را به اجرا گذاشتیم، طبق معمول با سنگ اندازی تعدادی از هیات مدیره محلی مواجه شدیم. بسیاری از کارگران می خواستند ببینند، که آیا این دوره، موجب اخراج کسی می شود. ما نسبت به این مساله که- هیچ کس نمی خواست که کسی اخراج شود تا چه رسد که خودش اخراج گردد- همدلی داشتیم. اما پست کانادا، دوره ای را می گذراند، که مردم کارگر را بیکار می کند، و یا آن ها را با صدمات ضمن کار، ناشی از شرایط نامناسب کاری، از کار می اندازد. بنابراین تفاوتی بین عواقب انتخاب بین تاکتیک های مخاطره آمیز که اخراج بهمراه داشته باشد با تاکتیک های غیرمخاطره آمیز که امنیت کار را ترویج می کند، وجود ندارد. اگر ما بطور موثرنجنگیم، تضمینی برای حفظ کارمان وجود نخواهد داشت. هرکسی که قلدری مدیریت را دیده است، این را می داند که پیامدش را یک همکار اخراجی، با از دست دادن شغلش پرداخته است.
قبل از این که، بتوانیم دوره را عملی کنیم، مجبور شدیم بگذاریم زیر پوشش رئیس پیش برود. کارگران خیلی به جزوه IWW اتحادیه جهانی کارگران صنعتی علاقمند بودند. یکی از اعضای هیات اجرائی حتی می گفت” این جزوه از طرف سازمان قانونی کار نبود“. این حقیقت نداشت اما حتی اگر هم این طور بود، گرایش ما این بود که هر ابزاری که برای انجام اقدامات در کار مفید است، ابزاری است که باید در کایت ابزار آلات اعضای ما برای سازمان یابی باشد. اکثریت اعضای هیات مدیره خواهان این شدند که در رابطه با جزوه، رای گیری جداگانه ای انجام شود. رای گیری با اکثریت ناچیزی( بنفع هیات اجرائی) انجام شد. بعد از قدری تاخیر و ایجاد مانع، بالاخره ما تصمیم گرفتیم که یک شبکه ارتباطی درست کنیم. اینکار را کردیم. کارگران در یک مینیگ اتحادیه ای حضور می یابند و تصویب می کنند که یک حرکت آموزشی از طریق کمیته سازمان دهی پیش برده شود.
با این دید، کاملا روشن بود که با دوره آموزشی پایه های کارگری، مخالفت خواهد شد، بنابراین ما مدارکی را برای آن چه که قبلا شنیده بودیم آماده کردیم. هم چنین، ما از این کار، برای ایجاد اعتماد بنفس و توانائی اعضا، استفاده کردیم. ما جرات کردیم، و اعضای کمیته سازماندهی را، که از صحبت کردن خجالت می کشیدند، برای صحبت کردن و توضیح این که، چرا آن ها احساس می کنند، که باین دوره نیاز است، به جلو هل دادیم. هم چنین، پیش بینی کردیم، که از حرکت بدلایل تکنیکی، جلوگیری می شود. ما آمادۀ به چالش کشاندن روسا شدیم، و اعضایی داشتیم، که بخش هایی از اساسنامه اتحادیه و قوانینی را، که برای دفاع از موقعیت خود، در صورت لزوم، می توانستیم از آن ها سود جوئیم، خواندند. ما برای گردهمایی، درست مثل یک مساله شغلی، طرح ریزی کردیم. بهترین سعی مان را، برای پیش بینی آن چه که ممکن بود، مخالفان برای ما پیش بیاورند، بکار بردیم ، تا از طریق استدلال، بتوانیم از آن ها فرار کنیم.
زمانی که، مجمع عمومی اعضا، تشکیل شد، بحث های داغی درگرفت. وقتی که، رای ها را شمردند، روشن شد که، اکثریت اعضا، با تشکیل دوره موافق اند. سپس، بعضی از اعضای هیات مدیره، بما اتهام زدند که این، یک حرکت ضد دموکرایتک! بود، و قبل از تشکیل جلسه، زمینه سازی شده بود، و مغزشوئی کرده بودند. بدون شک، تعدادی از اعضا، خواهان این دوره بودند. آن ها، برای گرفتن دوره، در جلسه شرکت کردند، و با گرفتن آن، آن جا را ترک گفتند.
دوره، خود آمیزه ای بود، از مواد (آموزشی) CUPW، در نقشه برداری، از پویایی محل کار و ساختن کمپین، و نقش IWW در عمل مستقیم در کار. دوره، از طریق متقاعد ساختن اعضا، در انجام آکسیون به هر طریقی که بتوانند طرحش را بریزند و خودشان آن را مدیریت کنند و در پایان با نمایشنامه ” راهپیمایی بسمت دفتر رئیس“، پیش می رفت. این دوره، اکنون چند ماهی است، که توسط منطقه ارائه می شود، و فوق العاده محبوب است.
بطور کلی، ما ۴۵ نفر را در برنامه پرورشی پوشش دادیم. طرح اصلی و بودجه، برای ۶۰ نفر بود. اما، با پادرمیانی سایر قسمت های هیات مدیره، و مقاومت مداوم، دوره با مشکلات فوق العاده، مواجه شد. در پایان، ارزیابی های از دوره ، به آن انتقادهای جنجالی ای وارد کرد. تسهیلات این دوره، نه فقط در رابطه با آموزش، بلکه در رابطه با اقدام به عمل برنامه روی پایه ها، فوق العاده مطمئن شد. بلافاصله، بعد از هر دوره آموزشی، انفجارکوچکی، در مبارزه جوئی در پایه ها در محل کار، در جائی، که کارگران، دوره را طی کرده بودند، بوجود می آمد. چیزی، که بیشتر تداوم یافت، درکی رسمی بود، از این که، چگونه یک آکسیون شغلی را، طرح ریزی و اجرا کنند. بیش از آن، گسترش یافتن، روحیه بپا خاستن، با همراهی برادران و خواهران خود در کار، علیه کارفرما بود.
ا مواج مبارزه جوئی
اعتصاب کارگران در وینیپگ، بلافاصله، مورد حمایت، کارگران در ادموندتون قرار گرفت، و خبر آن، در تمام شهر پخش شد. انبار شماره ۹ ، کمپین بازوبند سیاه را، در همبستگی با کارگران وینیپگ، آغاز کرد. بزودی، در اداره پست ، در حمایت از کارگران وینیپگ، و کارگران انبار ۹، و کمپین بستن بازوبند سیاه، روز اعتراض پوشیدن تی-شرت سیاه، برقرار شد. بستن بازوبند به چند انبار دیگر سرایت کرد. یک ناظر خطاب به حدود ۱۰۰ پستچی گفت” تا ما تصمیم به مساله اجرای مقررات در وینیپگ را بشناسیم ، می خواهم، برای شما مطرح کنم، که این بازوبندها، بخشی از انیفورم شماست“. ما موافق آن بودیم، اما می خواستیم ببینیم، که چیزها، نسبت به اقدامات سمبلیک، چگونه پیش می رود. ما تصمیم گرفتیم، اقدامات سمبولیکی را، برای ایجاد مکالمه، بکار ببریم، و تاکتیک های موثرتری را، پیش بکشیم تا ، کارفرماها را واقعا وادار به تغییر کند. اولین قدم نسبت به اقدامات موثرتر، گسترش واژه بود بخاطر این که مطمئن شویم، تا تعداد بیشتری ازهمکاران می دانند، که چه رخ داده است.
سپس، بعضی از افراد انبار ۹ خواستند کارشان را شدت دهند. آن ها در ساعت استراحت بین کار، شروع به دور هم جمع شدن در اسکله بارگیری کردند. این اجتماع، همان آکسیون هایی بودند که موج مبارزه جوئی را در دلتون به اوج رساندند. کارگران در جمع بیانیه هایی را می خواندند، که توسط دیگر مبارزه جویان، در وینیپگ نوشته شده بود. بسیاری ازین بیانیه ها، حاصل کار آکسیون های انجام یافته در وینیپگ بود.
کمیته سازماندهی، در شروع آکسیون ها، نقش کوچکی بازی کرد- هم در کار سمبولیکی، مثل بازویند سیاه و هم در کارهای موثرتری که رخ داد- اما با وجود این، نقش مهمی داشت. کمیته سازماندهی، به هماهنگی اکسیون هایی که در تاسیسات کاری مختلف، تصویب می شد، کمک کرد. هماهنگی اغلب توسط تماس تلفنی سریع، در طی زمان استراحت بین کار، و با پیام های نوشتاری، خیلی موثر رخ داد. هم چنین ما خبر و عکس العمل های مدیریت نسبت به اقدامات کارگران در وینیپگ و ادموندتون را پخش کردیم.
اجتماع کارگران، شبیه آن چه، که در انبار ۹ رخ داد، توسط پیام نوشتاری و تلفنی، منتشر می شد. کار سخت ما، در ایجاد ارتباط کارگر با کارگر، و توسعه اطلاعات ارتباطی، بدین معنی است که اعضای CUPW توانستند، سریع و موثر، باهم ارتباط برقرار کنند. این ارتباط، اجازه داد، که خبرها و نوآوری ها از محل کار به محل کار، دوربگردد، بنحوی که، اکسیون ها در یک مکان، بتواند به آکسیون های محل دیگر، کمک کنند.
با این نکته، ما ایده خوبی داشتیم، که کجا می توانیم، افراد را بسیج کنیم. آن لیست، و توانائی ما، دقیقه به دقیقه توسعه می یافت. بعد از استراحت بین کار، در انبار شماره ۹، تعدادی دیگر از انبارها، شروع به بستن بازوبند کردند. افراد در شیفت های کاری در اداره، در جاهایی که ما قوی نبودیم، شروع به پوشیدن تی- شرت سیاه، کردند. سپس، ما شروع کردیم این شیفت ها را به اجتماع کردن، هل بدهیم. بعضی از آن ها، اجتماعاتی داشتند، که خیلی خوب شده بود. بعضی از این اجتماعات فضائی آفریدند که کسانی که در هیات مدیره اتحادیه نبودند یا هرگزقبلا سخنرانی ای نکرده بودند، شانس خواندن یک بیانیه از وبلاگ کارگری یا فرستادن یک نامه و خالی کردن خشم شان را پیدا کردند. این کار به مردم کارگر اعتماد به نفس بیشتری داد، که توان خود را، به عمل در آورند. با این نکته، همه ما دانستیم، که ما در حال ساختن جنبش هستیم.
همان طور که چیزها در وینیپگ، شدت می گرفت، تعدادی از کارمندان اتحادیه، به نزد کارگران ساده برگشتند. آن ها، در وینیپگ اجازه نداشتند، با کارگران ساده ملاقات کنند، زیرا، ممکن بود، از طرف مدیریت، به عنوان تحریک کارگران، تعبیر شود. قدم بعدی، کار سترگی بود، که انبار شماره ۹، که همه پروسه را پیش می برد، آن را برداشت، و ۵۰ کارگر را، در وینیپگ، برای امتناع از، انجام کار ناسالم و اعتصاب، با این مطالبه، که هیچ عمل متقابلی، علیه کارگران نباید انجام گیرد، به دفتررئیس رهبری کرد. …
بخاطر اندکی شاًن انسانی
در دو روز بعدی، سه انبار دیگر و بخشی از کارگران داخلی، دست به چنین آکسیون هائی زدند. هریک بنوبه خود منجر به این شد که هیات نمایندگانی، انتخاب شدند و عدم اجرای تغییرات در وینپگ را مطالبه کردند. در آکسیون راهپیمائی بطرف دفتر رئیس، تعداد افراد شرکت کننده از ۴۰ به ۷۵ نفر افزایش یافت. تیم مدیریت یک جدول زمانی سفید ارائه کرد. آن ها دچار لکنت زبان شدند و شروع کردند مستقما به مردمی گوش فرادهند، که طی سال ها نسبت به آن ها قلدری کرده و خوار شان شمرده بودند و حالا که همین مردم شروع به نشان دادن قدرت، شان و وقار کردند، آن ها (مجبور شدند) گوش فرادهند؛ زیرا کارگران از اصطلاحاتی چون شان، انصاف، عدالت، و بی شانی و بی انصافی و غیرعادلانه بودن صحبت می کردند؛ یعنی از چیزهائی که پست کانادا در رابطه با همکاران ما، در وینیپگ اعمال می کرد. صحبت کوتاهی شد که این کار شما یک فکر” اتحادیه ای” بود، اما گذشته ازاین، این کار فرصتی پیش آورد، که صدها انسان، با کسانی که، نسبت به آن ها نفرت داشتند، تصفیه حساب کنند. در بعضی از انبارها، مدیریت تا یک ماه بعد از آکسیون، (از ترس) اصلا نزد کارگران ساده نرفت زیرا، در یک مورد، کارگران کارفرماها را، بداخل اداره شان هل دادند و در آن جا نگهشان داشتند.
کارگران سرشان را خیلی بالا گرفتند، هیات نظارت عمومی، بیشتر با مدیریت همراه شد؛ زیرا چیزهایی از قبیل پرداخت و بازنشستگی توسط افرادی در اوتاوا تعیین می شود … هر مبارزه کاری، بخشی از مبارزه برای نیاز(های) مادی است، اما این مبارزه، همیشه مبارزه ای برای شان و وقار(انسانی) نیز می باشد و این جنبۀ مبارزه است که به انسان، برای انجام اقدامات واقعا با معنی، انگیزه خواهد داد. با این آکسیون ها، از طریق دوره (آموزشی) هفته آخر نوامبر۲۰۱۰، موج حرکت رشد کرد. سرعت واقعی با کریسمس آغاز شد. آکسیون ها یقیننا شعله ور شده بودند و تقابل می کردند، اما در ابعاد ماه نوامبر نبود، و همه خود را، برای بی نظمی ای که، در هر فصل تعطیلات، در اداره پست رخ می دهد، آماده می کردند. اجتماعات باین دلیل، کم جمعیت تر شد، بنحوی که، در آخرین اجتماع ده نفر، و در راهپیمایی بسمت دفتر مدیریت، ۵ کارگر، وبیش از ۵۰۰ کارگر در کمپین بازوبند سیاه و تی شرت سیاه، حضور داشتند. در طی آخرین موج اعتصابات در سه سال پیش، شرکت پست، هرکارگر را، به عدم دریافت ۵ روز دستمزد، جریمه کرد، و در پرونده شغلی آن ها، یک نامه انظباطی، برای یکسال قرار داده شد. …
کاری که اغلب، یک اتحادیه می خواهد انجام دهد، این است که به همه بگوید، که در شکایت اش پیروز شده و مجموعاً، این مقدار پول در حل و فصل شکایت، پرداخت شده است. بنا براین اگر هزار کارگر، هریک ۵۰ دلار دریافت کنند، اتحادیه می خواهد به کارگران بگوید که ۵۰ هزار دلار از شرکت گرفته است. این می تواند،یک پیروزی متوسط را بصورت امری غیرعادی نشان دهد. این شیوه هم چنین می تواند چیزی را که نمی شود برایش قیمت تعیین کرد، کاهش دهد- مثل احساس کارگر از ثبات زندگیش یا اعتماد بنفسی که برایش از گفتن این جمله به کارفرما ایجاد می شود که دیگر نمی توانی حتی یک دلار سوء استفاده کنی. یک حل و فصل ۵۰ دلاری، هرگز کارگری را به ریسک کردن آرامش اش و بپا خاستن رهنمون، نمی کند. این کار، به کسی برای جنگیدن، بخاطر یک دنیای بهتر، انگیزه نخواهد داد. و در آن ها اعتقاد راسخ، برای انجام چیزهای درست را، زمانی که با بی عدالتی مواجه می شوند، ایجاد نخواهد کرد. ما برای دلار نمی جنگیم؛ برای ارزش ها و مناسبات انسانی می جنگیم.
بخاطر این که، در این مبارزه، دستاوردهای مهم مادی، وجود داشت، کارگران، از آن بیش از همه، با اعتماد بنفس بیشتری، بیرون آمدند و استقلال شان، طی مبارزه، توسعه پیدا کرد. آن ها، این کارها را انجام ندادند، چونکه فکر می کردندکه بدنبالش، شکایت برای بازپرداخت، خواهد آمد، و مساله فی نفسه، همبستگی با کارگرانی، در سایر شهرها بود، که به آن ها ستم شده بود. بطور کلی، این لایه جدید، تنها این را یاد نگرفت، که چگونه کارگران ساده را، سازمان دهد، بلکه هم چنین، توانستند این کارها را، انجام دهند، بدون این که، قولی از سلسله مراتب اتحادیه ای، گرفته باشند. این کار، به آن ها اعتماد بنفس داد، و از این اعتماد بنفس، مبارزه جوئی، سربرآورد. این چیزها، ربطی به قراردادهای جمعی کارنداشت. آن ها مجبور شدند با چیزهای بسیار پیحیده تری عمل کنند- با آرزوی انسان، در یک سیستم فاقد صفات انسانی، مجبور به عمل شدند.
افسانه خودانگیختگی
یکی از باورهای گمراه کننده، برای طبقه کارگر، اعتقاد(صرف)، به اقدامات خودانگیخته است. وقتی از بیرون، باین رخدادها نگاه شود، می شود این طور بنظر آیند، که از جائی جز بیگانگی خام کارگران ناراضی، ناشی نشده اند. شکی نیست که امواج مبارزه جوئی، سریعا زندگی را، در بر می گیرد. اما در مورد ما این طور نبود، که حتی یک گروه ازافراد، در کنترل آن چه که رخ می دهند باشند، یا همه چیز تنها از یک کانال، رد شود. کسی نمی تواند انکار کند که احساس خوار شمرده شدن، که از کار ما می آید؛ تقریبا مثل همه کارهای دیگر، باین فعالیت ها، سوخت رساند. اما مکان های کاری بسیار وجود دارد که کارگران در آن احساس بی احترامی می کنند، اما پاسخ جمعی به آن نمی دهند. در جاهای زیادی کارگران داد و بیداد می کنند، اما آن ها را به اقداماتی از این نوع (اقدام ما)، رهنمون نمی کند. سرقت از محل کار، غیبت و انتقال، همه راه هایی هستند، که فقط بخاطر این که، مقاومت کارگر بمعنی آن نیست که بخواهد به چیزی بزرگتر تبدیل شود، روحیه کارگران را تضعیف، و کار را مقاوم می کنند.
اغلب محل های کاری، هرگز، به مرحله ای فراتر از غرزدن و عمل فردی، نمی رسند. در این مرحله، احتمال این هم وجود دارد که کارگران، همدیگر را وارد جریان کنند، تا باهم بپا خیزند. … به محض این که، این اقدامات، به اجتماع در مقابل ضد اجتماع و جمعی در مقابل فردی تبدیل شوند، به ایجاد تعهد در زندگی منجر می گردند. سپس توان این را پیدا می کنند، که امواج ابجاد کنند؛ امواج فشار کارگران و عقب گرد فشار رئیس. کارگران به جلو حرکت می کنند و سپس چیزها آرام می گیرند. این می تواند تنها در یک محل کار، در یک صنعت، در یک شهر، دریک کشور و در کل جهان رخ دهد.
زمانی که کارگران بپا خیزند، شرایطی ایجاد می شود،که امکانات جدید گشوده می گردند و خاطره مبارزه کارگران، به آینده راه خواهد برد. زمانی که خبر یک پیروزی، پخش می شود، کارگران در دیگر مکان های کار، شروع به کسب اعتماد بنفس، می کنند.
…
گذشته از خودانگیختکی( محض)، ایده فوق العاده گمراه کننده دیگری وجود دارد،که فکر می کند مبارزه طبقاتی، کلاً آگاهانه و برنامه ریزی شده، باید باشد و از یک مرکز فرماندهی، پیش برده شود و کنترل گردد. انقلاب در یک زمان معین که از قبل تعیین شده، بوسیله رفراندم و با رهبری یک اتحادیه انقلابی دموکراتیک کامل، رخ نخواهد داد. اما، بطور خودبخودی هم از مبارزه هزاران محل کار مبارزه جو، خیز بر نخواهد داشت. این امر برای اقدام در مقیاس کوچک، (کوچک انقلابی) هم، واقعیت دارد. موفقیتی، که ما در اداره پست ادموندتون می بینیم، بخاطر جهت گیری انقلابی چیزها نبود. یا بخاطر مبارزات کلا خود بخودی نیز نبود. موفقیت ما باین خاطر رخ داد که ما از چیزی که داشتیم، حرکت کردیم. ما با کارگران اخراجی مان، ارتباط گسترده ایجاد کردیم. کارگران اخراجی را در همبستگی بیشتر با دیگران قرار دادیم. ما به کارگران، در درک قدرت خودشان بعنوان کارگر، اعتماد بنفس، دادیم. این چیزها، به کارگران برای عمل مستقیم، در برابر هرنیروئی، که سعی می کرد، فعالیت شان را تضعیف کند، توانائی داد. این، توانست چیزهایی را که ما ساختیم، تقویت کند.
دوره آموزشی اقدام مستقیم، پیام های کتبی، ارتباط عضو به عضو، وبلاگ، مقالات در خبرنامه و مداخله در اجتماعات اتحادیه، همه شان، برای بنا کردن آن قدرت و هدایت چیزها ضروری بودند. چیزهایی از قبیل اینکه زندگی خود را بنحوی بدست گیریم که کسی نتواند در آن مداخله و آن را کند کند. کلید موفقیت، این اقدام، در این نیز بود، که هیچ کس، دیگری را تشویق نمی کرد، که به فرد دیگری، که دانش بیشتری داشت، یا در موقعیت اقتدار بود، وابسته شود. کسانی از ما، که تجربیات، یا دانش بیشتری داشت، به بهترین وجهی، سعی می کردند، آن تجربیات یا دانش را، با دیگران بشراکت بگذارند، بطوری که، هرچیز مهمی را، که ما می دانستیم چگونه باید برای دیگران انجام داد، بدیگران آموزش می دادیم، که به چه نحوی آنها را، برای خودشان انجام دهند.. بیش از همه، ما این گرایش را داشتیم، که همه ما، برای این که در مبارزه خودمان، درگیر شویم، آدم هائی خبره هستیم.
نتیجه عمل
بعضی از دوستان، و ادامه دهندگان، گفتند ” هیچ چیزی نسبت به یک اعتصاب، بیگانه تر از پایانش نیست“. واضح است، که همواره زمانی که یک اعتصاب شروع به پایان یافتن می کند، انجماد و ترس از مبارزه جوئی وجود دارد. عجله ای باورناکردنی توسط مردمی که می خواهند برای خودشان دست به اقدام بزنند و درهم شکستنی اجتناب ناپذیر که بدنبال آن می آید، وجود دارد. مبارزات، احساس ممکن بودن چیزها را می آفرینند، و نظرگاهی اجمالی از آینده ممکن را ارائه می دهند. این مساله، برگشت، به یکنواختی کار معمولی، و احساس این که “این روز را پایانی نیست” زندگی کاری را، سخت می سازد.
برای مقابله با این پویائی عاطفی، که همه مبارزات دارند، درک این مساله، مهم است، که این چیزها، به بصورت امواج می آیند. بهترین کاری، که تو در پیچاپیچ موج مبارزه، می توانی انجام دهی، این است که، کار نهائی را، برای مبارزه بعدی بگذاری. … بخشی از موفقیت ما در بسیج کارگران، انجام فعالیت های مستقل، و مقابله با کوشش هایی بود، که برای کانالیزه کردن مبارزه، به تاکتیک های بیشتر معمولی؛ از قبیل حکمیت، مذاکره و مشاوره با کارفرما، می شد. ما، برای تحلیل آن چه که در موج های اعتراضی قبلی، رخ داد، وقت گذاشتیم. از این تحلیل، طرحی، بیرون کشیدیم، که چگونه، ساختاری برای، بوجود آوردن اعتماد بنفس در کارگران، ایجاد کنیم. این ساختار، یعنی دوره (آموزشی) اقدام مستقیم، پیام های نوشتاری، استفاده از وبلاگ و برنامه زمانی اجتماع مستقل، بما اجازه داد، که جنبشی را بسازیم، که بر پایه های کارگری، تمرکز یافته بود.
ازاین موج مبارزه، موج های دیگری را، که در افق به وضوح قابل رویت بودند، ایجاد کنیم، به جای این که، از ابتدا، براساس، مواد قرارداد کار، حرکت کنیم.
جولای۲۰۱۱